غمزه ات تا زآن معما کشف رازی می کند،
این دل شوریده ی ما بی نمازی می کند.
صحبتی تا از دو ابرویت به مسجد می بریم،
صد محدث زین حدیث افسانه سازی می کند.
قصه ی آدم مکرر می شود، اینگونه گر،
اشک ما با خاک کویت عشق بازی می کند.
انت حق گوییم و کافر بر انالحق می شویم،
گردن ما با طنابت سرفرازی می کند.
سینه ی ما قابل تیغ خدنگ دوست نیست،
شاخ و برگ دولتت بلبل نوازی می کند.
یا علی المرتضی! ای اسم اعظم، رحم قیل!
آه ما با نای عشقت نی نوازی می کند
جان ما تا در پناه سایه ی دیوار توست
با مه و خورشید عالم بی نیازی می کند.
1/10/94 ساعت 16