|
|
نوشته شده در 14 شهريور 1391
بازدید : 1473
نویسنده : آرمان حسيني
|
|
«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد» موقـع بحث هوو- لیک هیاهـــــو می کرد!
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم- معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
|
|
|